مگه من نبودم...
نصف شب مثل همیشه گریه کردی، اومدم پیشت... بغلت کردم ... یهو قبلم ریخت... انگار یه گلوله آتیش رو بغل کرده بودم... داغ داغ بودی... من سرد سرد شدم... از ترس صدای قلب خودمو می شنیدم... وای یعنی تبش چند درجه است...وای چرا تب کرده... نکنه یه مریضی خطرناک گرفته؟ نکنه... نکنه.... حتی توان این که بذارمت زمین رو هم نداشتم... با هم رفتیم سراغ داروها و قطره استامینوفن رو دادم خوردی بعد تبت رو اندازه گرفتم... نزدیک ٣٨ درجه... انقدر تو بغلم نگه داشتمت تا تبت اومد پایین بعد سرفه های وحشتناک شروع شد...باورم نمی شد این صدای سرفه تو باشه... دوباره تبت رفت بالا... مگه پیشونی من نبود که پیشونی تو داغ می شد... مگه تن من نبود که تن ...
نویسنده :
مامان رادمهر
9:46