رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

رادمهر

مگه من نبودم...

نصف شب مثل همیشه گریه کردی، اومدم پیشت... بغلت کردم ... یهو قبلم ریخت... انگار یه گلوله آتیش رو بغل کرده بودم... داغ داغ بودی... من سرد سرد شدم... از ترس صدای قلب خودمو می شنیدم... وای یعنی تبش چند درجه است...وای چرا تب کرده... نکنه یه مریضی خطرناک گرفته؟ نکنه... نکنه.... حتی توان این که بذارمت زمین رو هم نداشتم... با هم رفتیم سراغ داروها و قطره استامینوفن رو دادم خوردی بعد تبت رو اندازه گرفتم... نزدیک ٣٨ درجه... انقدر تو بغلم نگه داشتمت تا تبت اومد پایین بعد سرفه های وحشتناک شروع شد...باورم نمی شد این صدای سرفه تو باشه... دوباره تبت رفت بالا... مگه پیشونی من نبود که پیشونی تو داغ می شد... مگه تن من نبود که تن ...
29 بهمن 1390

اولین خونه تکونی با رادمهر...

تیتر رو داشتی ... چه شود... خونه تکونی با رادی رادان... اوه اوه... من و تو و بابا جون و احد آقا این چند روز تعطیلی رو به خونه تکونی گذروندیم ... از ٨ صبح احد آقا بیدار باش زد  سه تایی به صف شدیم ببینیم می خواد چی کار کنه.   .. اومدیم تمیز کاری کنیم دیدیم که رادی رادان اون وسط چهار دست و پا داره می ره ... کجا؟ صاف تو حموم که عاشقشه، آخه برای کارامون درش رو باز گذاشته بودیم ... اومدیم وسلیه جا به جا کنیم دیدیم رادی رادان رفته زیر مبلی که رو هواست و می خوایم زیرش رو جارو کنیم نسشته و داره با انگشتای پاش بازی می کنه(آخ من فدای اون انگشتای پات)   اومدیم بوفه رو خالی کنیم دیدیم رادی رادان کمین کرده واسه و...
23 بهمن 1390

مثل کاسیاس...

نمی دونی خاله! رادمهر این ماشینو برداشت برد سمت دهنش بعد انقدر حرص زد که گازش بگیره از پشت رفت! کمتر از یه سانت مونده بود که سرش بخوره زمین مامانی مثل کاسیاس ( كاسیاس دروازه بان تیم ملی اسپانیا و باشگاه رئال مادرید ) شیرجه زد و دو دستی سر رادمهر رو گرفت.... ای ول مامانی... اینا دقیقا جمله هایی بود که دیروز سینا داشت برای من تعریف می کرد... حالا ببین با شیطنتات داری چی کار می کنی... وقتی سینا اینا رو برام می گفت تو دلم گفتم مامانی تو دریای عشقی... دریای فداکاری و محبت... ممنون که نذاشتی سر رادی رادان بخوره زمین... خدا رو شکر که شما هستین... خدا رو شکر... ...
19 بهمن 1390

مرواریدا... یکی پس از دیگری...

حالا وقتی انگشتمو گاز می گیری هم از بالا جای دندون موشی روش می افته هم از پایین... اول دو تا دندون پایین... بعد دو تا دندون بالا کنار دندون جلویی ها... و حالا دو تا دندون جلو از بالا در حال جوونه زدن هستن... دلت می خواد همه چیز رو با دندونای کوچولوت بگیری و بکنی... مگه تو شیر کوچولو شدی؟ تازه صدای آقا شیره رو هم در مییاری... قربونت برم با این مرواریدای خوشگل و سفیدت... مامان هر شب دندونات رو با مسواک انگشتی تمیز می کنه (البته با هزار زحمت... چون تو می خوای مسواک رو درسته قورت بدی) و نصفه شبا هم بعد از شیر بهت آب می ده تا مرواریدا خراب نشن... این از سهم من... تا وقتی خودت بزرگ شی و مثل یه قهرمان کوچولو از دندونات جلوی میکروبای...
19 بهمن 1390

نه ماهگیت رو دوست دارم...

اون نه ماهی که تو دلم بودی انقدر زود نگذشت که این نه ماهی که تو آغوشمی زود گذشت... اون روزا که تو دلم بودی دوست داشتم زودتر به دنیا بیای تا روی ماهت رو ببینم اما مگه روزها می گذشتند... اما الان ٩ ماهه که کنارمونی... یا خنده هات، با گریه هات، با حرف زدنای دست و پا شکسته ات، با بازی های کودکانه ات با اون نگاه معصومت، با اون شیرینی های مخصوص به خودت... چقدررررر همه چیز با تو قشنگتره، حتی سختی ها... حتی گرفتاری ها... همه و همه با تو قشنگترن.... رادی رادانم دلم می خواد مثل روزای انتظار بچسبونمت به دلم تا خیالم راحت باشه باهاتم، باهامی... وقتی پیش هم نیستیم دلم برای نگاه گرمت پر می زنه... غنج می ره... غش می کنه... راستی تو دقیقا روز ...
18 بهمن 1390

رادمهرم... 9 ماهه شد

رادی رادانم ٩ ماهه شد ..موش تو سوراخ فسقلی من ٩ ماهه شد. .. فدای قد کشیدنت ... فدای بزرگ شدنت ... فدای حرف زدنای قشنگت ... فدای تمرین کردنت برای گفتن اسم من   ... فدای شیطونی های با نمکت .. فدای لحظه به لحظه نفس کشیدنت تازگیا وقتی می خوابونمت یه دفعه پا می شی میشینی، نمی دونم چرا؟ ولی خیلی باحاله، هم لجم در می یاد هم خنده ام می گیره عاشق کشتی گرفتنی... هر بارم که معلومه بازنده کیه؟ من.   عاشق جارو برقی مامانی هستی... مثل سنجاب ازش می ری بالا و مثل کوآلا ازش آویزون می شی عاشق جزوه های بابا جونی   سه تا دندون داری، چهارمی از بالا تو راهه، دو تا هم از پایین داره یواش یواش می یاد بالا... ...
12 بهمن 1390

لبخند خدا...

تو لبخند خدایی عزیزترینم... تو لبخند شیرین خدایی... مگه می شه برای خدا لبخندی زیباتر از خنده معصومانه یه کودک در نظر گرفت... برای من تو زیباترین لبخند خدایی... من با خنده های شیرین تو پرواز می کنم... اوج می گیرم... از مادر بودنم لذت می برم... من عاشق خنده های نازنین توام رادمهرم... جان شیرینم... عزیزترینم... خدایا عزیزترینم رو در پناه خودت، در سایه بی زوال خودت حفظ کن...     فدای خنده های تو شیرینترینم....   ...
12 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد